غزل شمارۀ 68
1. بام بر او جلوه ده ماه تمام خویش را
2. مطلع آفتاب کن گوشۀ بام خویش را
3. با همه می رسد غمت قسمت بنده هم بده
4. خاص به دیگران مکن رحمت عام خویش را
5. پخت ز تَفَّ غم دلم خام هنوز کار من
6. پیش تو عرضه می کنم پخته و خام خویش را
7. شد به غلامی درت صرف جوانیم همه
8. بهر خدا تفقّدی پیر غلام خویش را
9. بر تو سلام می کنم گرچه فرود یافتم
10. با شرف جواب تو قدر سلام خویش را
11. بُرد متاع هستیش زود به کشور عدم
12. هرکه به دست عشق تو داد زمام خویش را
13. در ورقی که کرده ام نام سگانت را رقم
14. زیرترَک نوشته ام از همه نام خویش را
15. بر منِ خسته دل مزن طعنه به مهرِ نیکوان
16. صید کسی دگر مخوان آهوی دامِ خویش را
17. جامی تشنه لب که شد خاک ز شوق لعل تو
18. باده خور و برو فشان جرعۀ جام خویش را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده