غزل شمارۀ 691
1. وقت گل زان گونه کز گل سبزۀ تر می دهد
2. کشتۀ آن غمزه را از خاک نشتر می دهد
3. می زند تیغ قدت در باغ با سروِ سهی
4. بید را زان رو به جای برگ خنجر می دمد
5. کس نیابد بوی راحت از دلِ محنت کشم
6. آری آن ریحان ازین ویرانه کمتر می دمد
7. مردم چشمم خیال خواب چون بندد دگر
8. کز خيال آن مژه خارش ز بستر می دمد
9. کی شود پاک از گیاه غم مرا کشتِ امید
10. کش ز یک جا می کنم صد جای دیگر می دمد
11. از فسون خوان شد فزون سوز من آن دَم ها که او
12. بر دل من می دمد گویی در اخگر می دمد
13. زنده شو جامی که جان باران تیغ هجر را
14. از فروغ روی جانان صبح محشر می دمد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده