غزل شمارۀ 719
1. هرکه از میکدۀ عشق تو بویی شنود
2. تا زید مست زید چون برود مست رود
3. وان کزین میکده بویی به مشامش نرسد
4. این قدر دولت او بس که به این می گرود
5. کشتزاریست عجب عرصۀ گیتی که درو
6. هرکرا می نگری کِشتۀ خود می درود
7. یار مستغنی و ره مشکل و رهبر نایاب
8. سالکان را دل ازین خون نشود چون نشود
9. صاحب سایه بود عشق تو و من سایه
10. بروم یابدوم جون برود یا بدود
11. می کشم پیش خیال تو دل و جان چه کنم
12. میهمان هرکه بود حاضر خوان هرچه بُوَد
13. حاجت صوت مغنّی نبود جامی را
14. جاودان بانگ سماع از دل خود می شنود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده