غزل شمارۀ 752
1. با تو یکجا نمی توانم بود
2. وز تو یکتا نمی توانم بود
3. با تو دارم چو تن به جان پیوند
4. تن تنها نمی توانم بود
5. بر سرِ کوی تو ز بیم رقیب
6. آشکارا نمی توانم بود
7. بی تو بالین نشایدم ز حریر
8. سر به خارا نمی توانم بود
9. بر دلم بی تو شهر تنگ آمد
10. جز به صحرا نمی توانم بود
11. بدَرَم خرقۀ شکیبایی
12. چون شکیبا نمی توانم بود
13. بستم از ناله لب ترا زین بیش
14. اندُه افزا نمی توانم بود
15. من و قطع ره عدم چه کنم
16. بی تو قطعا نمی توانم بود
17. جز به آزار تیغت آسوده
18. جامی آسا نمی توانم بود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده