غزل شمارۀ 78
1. به افسون گر گشایی مُهر این لعل شکرخارا
2. فرود آری ازین فیروزه گون منظر مسیحا را
3. بیا ساقی که گر اقبال گردون را بقا بودی
4. نکردی پایۀ تخت سکندر تاجِ دارا را
5. سفال دردی اندر ده که بهر نقل این مجلس
6. سزد کز آسمان ریزد فرو عقد ثریا را
7. مجو از عقل شرح دل که دُرد آشام میخانه
8. به جام می حوالت کرد حلّ این معمّا را
9. سواد وصف خط کش می کشی ای خامه صبری کن
10. که تا بهر مداد آرم برون از دل سویدا را
11. قیاس سیل چشم اشکبار ما کجا داند
12. جز آن کز مشت پیمودن تواند آب دریا را
13. ز دست ما نمی آید شمار سنگ بیدادت
14. نه مقدورست ز انگشتان شمردن ریگ صحرا را
15. مرا تو چشم بینایی و یاران جمله اغیارم
16. عجب نبود گر از اغیار پوشم چشم بینا را
17. عجب شوخی و رعنا و ز همه کس دوستر دارم
18. به یاد شوخی و رعناییت شوخانِ رعنا را
19. گشادم نافۀ اسرار و خون اندر جگر کردم
20. حسدورزان پنهان را غرض گویان پیدا را
21. زعکس اشک خویش از بس که ریزد خون دل جامی
22. کند رنگین کتابه هر شب این ایوان مینا را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده