غزل شمارۀ 79
1. بر طرف رخ نهادی آن جعد مشک سا را
2. چون شب سیاه کردی روز سفید ما را
3. بویت به هر مشامی حیف است اگر توانم
4. سوی تو ره ببندم آمد شد صبا را
5. بعد از هجوم هجران بی دولت وصالت
6. باز آمدن چه امکان صبر گریز پا را
7. از لعل تو ز چشمم شد خون دل روانه
8. بس رازها که گردد از باده آشکارا
9. دارد که رقیب با من دندان زنی به کویت
10. با هم نزاع دیرین باشد سگ و گدا را
11. باشد بنای دولت بر همّت گدایان
12. اینست بر كتابه ایوان پادشا را
13. با صحبتت که گیرم اُنس این چنین که عشقت
14. بیگانه ساخت با من یاران آشنا را
15. فریاد از آن معلم کاموخت در دبستان
16. تاراج دین پیران طفلان دلربا را
17. جامی ز سفله طبعان کم شد صفای حالت
18. کردی صفای تیره جام جهان نما را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده