غزل شمارۀ 787
1. عمریست نور چشم جهان بین ماست یار
2. بی نور مانده چشم جهان بین کجاست یار
3. بر خاک ره چوسایه فتادیم و هم چنان
4. خورشید اوج کنگرۀ کبریاست یار
5. درد جداست همدم هر تارِ موی من
6. تا با رقیب همدم و از من جداست یار
7. یکجا نکرد با من بی خان و مان مقام
8. با من درین مقام ندانم چراست یار
9. چون تیره شد ز ظلمت هجران شبم چه سود
10. کز چهره صبح دولت اهلِ صفاست یار
11. گفتم به وعده راست نئی رنجه شد ز من
12. یاری نباشد این که برنجد ز راست یار
13. جامی تو وصل خواستی از یار و او فراق
14. گر عاشقی مخواه بجز آنچه خواست یار
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده