غزل شمارۀ 788
1. با جگرسوختگان یار نبودی هرگز
2. جز جفاجوی و ستمگار نبودی هرگز
3. با همه خلقِ جهان در صدد مرحمتی
4. جز به ما بر سرِ آزار نبودی هرگز
5. چه دهم شرح ترا داغ گرفتاریِ هجر
6. چون بدین داغ گرفتار نبودی هرگز
7. حالِ جان کندن تنهاییِ من کی دانی
8. چون تو یک لحظه درین کار نبودی هرگز
9. ما چو خاریم و تو گل وه که ز بس شوکتِ حُسن
10. داده دامن به کفِ خار نبودی هرگز
11. منکر معتقد خود شده ای در همه عمر
12. این چنین بر سر انکار نبودی هرگز
13. پردۀ چشم تو هم بودِ تو آمد جامی
14. بگذر از بودِ خود انگار نبودی هرگز
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده