غزل شمارۀ 790
1. چون بامداد بینمت ای ماهِ دلفروز
2. در عیش و خرّمی گذرانم تمام روز
3. چون خور هزار رشته بتاب از فروغ خویش
4. چشمِ هزار هرچه نه دیدار خود بدوز
5. بهرِ گزند چشمِ خسان برفروز رخ
6. همچو سپند مردمکِ چشمشان بسوز
7. با غمزه هرکه دید خمِ ابروی تو گفت
8. تیریست سینه دوز و کمانیست کینه توز
9. عشق از دمِ فسرده ندارد حرارتی
10. ناید به فصل دی زهوا گرمیِ تموز
11. واقف ز عشق و حسن من و تو چوبیندم
12. گوید به صد شگفت که تو زنده ای هنوز
13. جامی به جور تافتی از راهِ عشق روی
14. ماذاک فی شريعة اهل الهوى يجوز
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده