غزل شمارۀ 832
1. آن قبای نیگلون بینید در سیمین برش
2. همچو شاخ گل که باشد خلعت از نیلوفرش
3. در کبودی فلک زینسان مهی پیدا نشد
4. کین چنین باشد لباس آسمانی در خورش
5. جان فدایت باد ای دربان دمی مانع مشو
6. تا رخ پُر گَرد خود سایم برِ خاک درش
7. یک رهش دیدیم عقل و دین و دل بر باد شد
8. وای جانِ ما اگر بینیم باری دیگرش
9. سوختم شب ها بسی چون شمع پیش او ولی
10. هیچگه سوزِ درون من نیامد باورش
11. عاشق ثابت قدم آنکس بود کز کوی دوست
12. رو نگرداند اگر شمشیر بارد بر سرش
13. سوخت جامی زآتش هجر و برآمد سال ها
14. همچنان بوی وفا می آید از خاکسترش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده