غزل شمارۀ 838
1. دلم که شوق لبت داد شربت اجلش
2. به مهر خطّ تو شد مُهر نامۀ عملش
3. چه جای طعن دلم را به مستی از لبِ تو
4. چو داد باده ازین جام ساقی ازلش
5. کدام شیفته دل در کمند زلف تو بست
6. که عقل خنده نزد بر درازی املش
7. چو سنگ اساس جفا محکم است از دل سخت
8. کجا رسد زنمِ چشم عاشقان خللش
9. خوشا مرقّع صوفی که محتسب هر دم
10. کشد پیاله ز جیب و صراحی از بغلش
11. اگرچه در همه عمرش به دل نیافته ام
12. بس این که یافته ام همچو عمر بی بدلش
13. چو راند جامی از آن چشم آهوانه سخن
14. سرود بزم غزالانِ مست شد غزلش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده