غزل شمارۀ 839
1. خرامان می رود آن شوخ و صد بیدل ز دنبالش
2. به خون غلطان ز ناوک های چشمِ مست قتّالش
3. ز من دان کشان بگذشت، بشتاب ای صبا از پی
4. بیفشان گرد ادبار من از دامان اقبالش
5. چو موری گشته ام از ضعف کو آن قوّت بختم
6. که بینم خویش را روزی طفیل مور پا مالش
7. شدم بی او ز موری زارتر کو نامه بر مرغی
8. که بندم در میانِ نامه خود را بر پر و بالش
9. جوان و شوخ و خودکام است و باد خوبیش در سر
10. کجا در دل کند جا پند پیرانِ کهن سالش
11. خطش نورسته ریحانیست گِرد چشمۀ حیوان
12. نشاید تخم آن ریحان به غیر از دانۀ خالش
13. به خونِ دیده صورت بست شرح حال خود جامی
14. که می گوید به آن سلطانِ خوبان صورتِ حالش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده