جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 868

1. آشیان می سازد از خس بلبل بی صبر و هوش

2. می کند ز اغیار حال خویش را خاشاک پوش

3. وقت گل باشد غنیمت جز به عشرت مگذران

4. دم به دم در گوش هوشم گوید این معنی سروش

5. روی همّت کی کند در مسندِ تمکین شاه

6. چون نهد بر خُمّ می پشت فراغت می فروش

7. ضعف و پیری را دوا کردم طلب گفت آن حکیم

8. نوجوانی جوی و بر رویش شراب لعل نوش

9. در چمن از لذت گفت و شنید وصف تو

10. غنچه ها یکسر دهان گشتند و گل ها جمله گوش

11. داغ بر دل رخنه بر جان سر به صحرا داده ای

12. گلّه گلّه بی زبانان را بدین داغ و دروش

13. رخ نمودی جامی از وصف تو چون بندد زبان

14. کارِ بلبل نیست وقت گل که بنشیند خموش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دل به زنار سر زلف بتان خواهم بست
* خویشتن را به ره کفر سمر خواهم کرد
شعر کامل
فروغی بسطامی
* بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق
* یوسف از دامان پاک خود به زندان می شود
شعر کامل
صائب تبریزی
* فتنه برانگیخت دل خون شهان ریخت دل
* با همه آمیخت دل گر چه جدا می‌رود
شعر کامل
مولوی