جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 893

1. زآتش عشقت عَلَم زد رشتۀ جانم چو شمع

2. اشک شد یکسر تنم وز دیده می رانم چو شمع

3. این چنینم کآتش عشق تو در دل خانه کرد

4. خواهد آخر سر برآورد از گریبانم چو شمع

5. بر امیدی بوی تو یا پرتوی از روی تو

6. روز در باغم چو گل شب در شبستانم چو شمع

7. امشب ای صبح سعادت چند سوزم بی رُخت

8. روی بنما تا به رویت جان برافشانم چو شمع

9. دیده ام تا زنده خود را کار من جز گریه نیست

10. طرفه تر حالی که با این گریه خندانم چو شمع

11. مانده ام حيران حال خود که با این ضعف تن

12. چون میان آب و آتش زنده می مانم چو شمع

13. هر شبم گویی که جامی چند سوزی بهر من

14. چون کنم جز سوختن کاری نمی دانم چو شمع


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* میگساری که لب و چشم تو بیند، داند
* که چرا از نظرم شکر و بادام افتاد
شعر کامل
فروغی بسطامی
* نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جای
* دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
شعر کامل
حافظ
* بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی
* خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد
شعر کامل
حافظ