غزل شمارۀ 894
1. عمرها با آنکه به سویم گذری داشت دریغ
2. تند بگذشت و ز حالم نظری داشت دریغ
3. می پرد روح به امید لب بام ويم
4. وه که بخت از تن من بال و پری داشت دریغ
5. من به وصف لب او طوطی شکرشکنم
6. نه کرم بود که از من شکری داشت دریغ
7. منم آن عاشق مفلس که سپهر از گوشم
8. حلقۀ خدمت زرّین کمری داشت دریغ
9. بوسه نگذاشت که بر خاک کف پاش زنم
10. آن زلال از لب خونین جگری داشت دریغ
11. نیم کشته شدم از یک نظرش حیف نگر
12. کز عقب بهر خلاصم دگری داشت دریغ
13. آبرو باد ز خاک درِ او جامی را
14. که رخ از سجدۀ هر خاک دری داشت دریغ
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده