غزل شمارۀ 900
1. باده صاف و محتسب با باده نوشان در مصاف
2. باغیاث المستغيثين نجّنا مما نخاف
3. دم به دم گر خونِ دل پالایم از مژگان چه عیب
4. چون ننوشد مست ناز من به جز می های صاف
5. شاهد معنی درونِ پردۀ عزّت یکی است
6. در لباس صورت افتادست چندین اختلاف
7. دین ما عشق است ای زاهد مگو بیهوده پند
8. ما به ترک دین خود گفتن نخواهیم از گزاف
9. بیش ازین تابِ ملامت نیست در عشقت مرا
10. روی خود بنمای تا زاهد مرا دارد معاف
11. هرگز از سرِّ میانت یک سرِ مویی نبرد
12. گرچه آمد عقل در حلِّ دقایق موشکاف
13. بازگشت از کعبه شیخ شهر و جامی همچنان
14. جام می بر کف به کوی می فروشان در طواف
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده