غزل شمارۀ 906
1. حدیثی مشکل و سرّیست مغلق
2. که در کون و مکان کس نیست جز حق
3. حقیقت واحدست و وحدت او
4. بود مرد مُحَقِّقْ را مُحَقَّقْ
5. ولیکن ز اختلاف اعتبارات
6. گهی باشد مقیدگاه مطلق
7. مجرّد یابیش ز اخلاق و تقیید
8. اگر جلباب هستی را کنی شق
9. چو بندی از تصاريف شئون چشم
10. ترا مصدر نماید عین مشتق
11. کند هر دم بیان این نکته را عشق
12. ولی عقلش نمی دارد مُصدّق
13. نبخشد جانِ جامی را خلاصی
14. زقیدِ عقل جز جامِ مروّق
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده