غزل شمارۀ 911
1. ای سر عقل از خطت بر خطِ فرمان عشق
2. گوی دل از طرّه ات در خم چوگان عشق
3. منشی هجران نوشت بهرِ هلاکم نشان
4. مُهر زد از داغ دل صاحب دیوان عشق
5. رفت به هر وادییی از مژه ام سیل خون
6. تشنه هنوزم به خون ریگ بیابان عشق
7. جورکشی بر درت ساخت مرا سربلند
8. ارّۀ فرق منست کنگر ایوان عشق
9. باد که جنبید ازو سلسلۀ زلف تو
10. شد دل دیوانه را سلسله جنبان عشق
11. چاک مکن سینه ام ترسم ازین روزنه
12. بر همه روشن شود آتش پنهان عشق
13. نامه که پیچیده شد گفتۀ جامی درو
14. هست پیِ اهل دل لقمه ای از خوان عشق
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده