غزل شمارۀ 912
1. هر خون که خورد بی تو دل از ساغرِ فراق
2. بگشاد از رگ مژه ام نشترِ فراق
3. بر چون خوریم از تو که تخم امید وصل
4. در کِشتزار ماندهد جز بَرِ فراق
5. در باغ عشق سروی اگر هست و سوسنی
6. آن ناوک بلا بود این خنجر فراق
7. لاغرتنم به مسند وصل تو چون رسد
8. این رشته هست دوخته در بستر فراق
9. برخاست زآب دیدۀ ما هر طرف حباب
10. زد خیمه در نواحی ما لشکر فراق
11. هر دم مده به وعده فریبم که فارغ است
12. از نعمت وصالِ بلاپرور فراق
13. جامی ز دوست نامۀ وصل آرزو مکن
14. این بس که هست نام تو در دفتر فراق
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده