غزل شمارۀ 933
1. درین مقرنس زنگارگونِ مینارنگ
2. بر آبگینۀ ارباب همّت آید سنگ
3. نهاد چرخ مقوّس کجست همچو کمان
4. از آن نشسته به خاکند راستان چوخدنگ
5. کسی که گام درین بحر می زند پیِ کام
6. به کام می رسد آخر ولی به کامِ نهنگ
7. مبين غزالۀ گردون و مهر او هر صبح
8. که شب به کین تو خواهد گرفت شکل پلنگ
9. محیط دور افق گرچه قاف تا قافست
10. بود چو دایرۀ میم بر دل ماتنگ
11. ز کس نمی شنوم بوی اُنس کاش افتم
12. برون ز مسکن مأنوس خود به صد فرسنگ
13. به شهر نیست نوایی خوش آنکه راست کند
14. درای محمل جامی سوی حجاز آهنگ
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده