جامی_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیده شمارۀ 10 : ايضاً له

1. رخشنده جرم خور که برین سبزْ طارم است

2. قندیل گورخانۀ شاهان عالم است

3. کردند روشنان فلک را کبود پوش

4. یعنی که این سراچۀ ارباب ماتم است

5. سختست بارِ فرقتِ آزادگانِ دهر

6. آری به هرزه نیست که پشت فلک خم است

7. ایمن مزی ز زخم که این پر ستاره چرخ

8. پیرامن تو حلقه زده مار ارقم است

9. گیرد قرار در رَحِم خاک عاقبت

10. هر نطفه ای که آمده از صُلب آدم است

11. کاخ فلک پُرست ز ذكر گذشتگان

12. لیکن کسی که گوش کند این صدا کم است

13. بگشای گوش هوش که این طشت را طنین

14. آوازۀ سکندر و افسانۀ جم است

15. محکم اساس قصر معیشت چه سود چون

16. بنیاد کاخ عمر گرامی نه محکم است

17. زین یک دو روز دولت از آغاز عمر خوش

18. خرّم مشو که عاقبت کار مبهم است

19. بس تازه و ترست ریاضِ امل ولی

20. بادش همه سموم و زلالش همه سم است

21. در حیّز زمانه ز شادی نشان مجوی

22. چیزی که وافرست درین تنگنا غم است

23. خون دل است بهرۀ ما چون شفق مدام

24. زین جام لاجورد که دورش دمادم است

25. بر تشنگان وادیِ کعبه است نوحه گر

26. گردو نچه ها که زمزمه زن گردِ زمزم است

27. دست کرم گشا که زگنج فرامشی

28. دست گشاده پرده کش نام حاتم است

29. هرکس بلندتر فگند آخرش بتر

30. گردون که پایه پایه نمودار سُلّم است

31. بس کس که بود خاتم سلطانیش به دست

32. مانده به زیر سنگ در اکنون چو خاتم است

33. بگریز از کشاکش این زالِ گوژپشت

34. زیرا که این کمان نه به بازوی رستم است

35. دانا که دید دادن جان را خلاص خویش

36. دایم دلش ز آمدن مرگ خرّم است

37. نادان که از حقیقت آن آگهی نیافت

38. پیوسته سینه پر الم و دیده پر نم است

39. از ماندگان به زیر فلک خوی باز کن

40. بهجت سرای انس برون زین مُخيّم است

41. تدبیر کار خویش کی آید ز آدمی

42. بیچاره مبتلای قضاهای مبرم است

43. فردای او موافق دی خواهد اوفتاد

44. عنوان ما تأخّر او ما تقدّم است

45. میدان مُلک و مال عجب تنگ عرصه است

46. جَستن برون ز تنگیِ او کار ادهم است

47. خواجه به صدر مجلس و مفلس فرود او

48. این وضع باژگونه به عالم مسلّم است

49. باشد به فرقشان رقم خا و میم و را

50. یعنی که آن مؤخّر ازین وین مقدّم است

51. جامی شعار شعر تو فرخنده طلعتی است

52. کز ساحری مطرّز از اعجاز معلم است

53. دوشیزه ایست فکر تو کز نفخ روح قدس

54. مریم صفت به زادن عیسی مکرّم است

55. آن زاده را چو پردۀ دل ها شود قِماط

56. نقش قماط ذلک عیسی بن مریم است

57. از شعر رو به فقر کن اکنون که تیغ فقر

58. بر زخم خوردۀ طمع و حرص مرهم است

59. غرّه مشو به علم که نپذیرد انفکاک

60. حرفی که در جبلّتت از جهل مدغم است

61. گردون ندوخت خلعت علمی به قدّکس

62. کانرا طراز ذیل نه والله اعلم است


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
* با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم
شعر کامل
حافظ
* من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم
* حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
شعر کامل
سعدی
* عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
* قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
شعر کامل
حافظ