قصیده شمارۀ 9 : در شرح احوال خود
1. مرا دل از همه عالم گرفتست
2. چه جای عالم از خود هم گرفتست
3. ز دلگیری کمِ هرکس گرفتم
4. کسی را دل بدین سان کم گرفتست
5. چنان از هستیِ خود زیر بارم
6. که پشتِ طاقت من خم گرفتست
7. ز خورشید طرب کی گرم گردم
8. چو عالم را غَمام غم گرفتست
9. از آن محروم دارم محرمان را
10. که محرم خوی نامحرم گرفتست
11. چو عیسی را درین بیغولۀ تنگ
12. ز گفت و گوی غولان دم گرفتست
13. پی دمسازیِ عالی نهادان
14. رهِ این برشده طارم گرفتست
15. سرآمد مدّت اربابِ دولت
16. فلک زان جامۀ ماتم گرفتست
17. بود تابنده خور رخشنده جامی
18. که دو رانش ز دستِ جم گرفتست
19. بود قوس قُزَح رنگینْ کمانی
20. که چرخ از بازوی رستم گرفتست
21. ثریّا باشد آن گردندهْ تسبیح
22. که گردون از کفِ مریم گرفتست
23. سلیمان را چه امکان دست بر دیو
24. چو دیو از دستِ او خاتم گرفتست
25. به سرکشْ توسنان داده است ایّام
26. عنان مُلک کز ادهم گرفتست
27. حریمِ نیستی را کعبه ای دان
28. که خاکش خرده بر زمزم گرفتست
29. به راهش فاقه آمد ناقه زانست
30. که جامی فاقه را محکم گرفتست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده