قصیده شمارۀ 38 : جواب نامۀ يعقوب سلطان
1. تبارک الله ازین طایرِ همایونْ فال
2. خجسته نامۀ اقبال بسته بر پر و بال
3. نه نامه نافه یی از مشک خالص آمده پُر
4. نه نامه طبله ای از عطر ناب مالامال
5. منصّه ایست ز کافور کرده ساز و برو
6. نموده جلوه عروسان عنبرین سر بال
7. نه شاهدیست که مشاطگان کلک و بنان
8. زحرف و نقطه نهادند بر رخش خط و خال
9. ز تار و پود شب و روز بافتست به هم
10. ندیده چرخ نسیجی عجب بدین منوال
11. فراز لوح بیاضش که سلسله هاست
12. که کرده باد عیان از تموّج سلسال
13. ز گوشوارۀ خود حور عین فرستادست
14. به عاشقان بهشت برین عقود لآل
15. سخن درست بگویم دبیر شاهِ جهان
16. به دستگیری افتادگان نوشته مثال
17. ترشّحیست ز دریای لطف و رأفت او
18. که داده تشنه لبان را خواص آب زلال
مطلع ثانی
19. زهی ز باغ لطافت قد تو تازه نهال
20. زشرح سرّ دهانت زبان ناطقه لال
21. خیال موی میان تو می کنم شب و روز
22. چو نیست دولت وصل تو ساختم به خیال
23. بده ز لعل لبت بی سوآل کام دلم
24. که نیست کشتۀ عشق ترا ز بان سوآل
25. کجا به بزم تو گنجاییم بود هرچند
26. ز مویه بی تو چو مویی شدم ز ناله چو نال
27. مرا چه راه گذشتن به سوی تو این بس
28. که بگذرم به دل محرمان بزم وصال
29. ز شوق آن که نهم رو به پای تو چو رکاب
30. به چهره خون دلم بسته از دو دیده دوال
31. به مجلسی که برآیی به صدر چون خورشید
32. نهند روی هلال ابروان به صفّ نعال
33. نیایدم کف راحت به سر زکس کاین گوی
34. گرفته خوی به چوگان تست در همه حال
35. گریزی از من بیدل درین کرشمه به تو
36. نمی رسد به تگ تیز نورسیده غزال
37. خصال خویش نکو کن و گرنه خواهم برد
38. شکایت از تو به درگاه شاه نیک خصال
39. مغیث دولت و دین شهریار روی زمین
40. سپهر جود و کرم آفتاب عزّ و جلال
41. بلند مرتبه یعقوب بن حسن که بود
42. عدیل یوسف کنعان به مصر جاه و جمال
43. شهنشهی که کند نکهت شمایل او
44. پر از عبیر کنار صبا و جیب شمال
45. جنیبتی است همانا ز جیش نصرت او
46. که بست رخش فلک را زمانه نعل هلال
47. ز استدارت چتر سپهر رفعت اوست
48. که مستدير علم شد به افضل الاشكال
49. فسيح تر ز جهانست ساحت کرمش
50. که شد قوافل آمال را محطّ رحال
51. به قدر جود خود از سیم و زر بپیماید
52. به عرض ارض و ساوات بایدش مکیال
53. حسود صولت قهرش چو دید ساخت تھی
54. دل از تصوّر باطل سر از خیال محال
55. به ضبط ملک بود فارغ از مشیر و وزیر
56. بس است رای وی این شغل را به استقلال
57. به جنب کوه وقار زمین قرارش هست
58. همه جبال رواسی به قدر یک مثقال
59. خمیده شد تن اعدا چو دال و نیزۀ او
60. گرفت جای بسان الف ميانۀ دال
61. نوال او نشد از پی نوا جدا هرگز
62. بدان مثابه که نبود جدا نوا ز نوال
63. به نقض جهل کجا دل نهد که کرد خدای
64. به سینه از دم عیسیش نفخ علم و کمال
65. چگونه راه ضلالت رود که ایزد ازو
66. به نور نجم هدی کرد رجم دیو ضلال
67. جهان پناها ای اهل ملک و ملّت را
68. درِ توقبلۀ اقبال و کعبۀ آمال
69. تو آفتابی و مشحون به مهر مرسله ای
70. به سوی ذرّۀ ناچیز کرده ای ارسال
71. صحیفه ای که چو مشکین خطان نوشین لب
72. ربود هوش من از حسن خطّ و لطف مقال
73. جواب آن چه حد من که از خرد دورست
74. به پیش عقد گھر عرض مُهره های سفال
75. شکسته نظمی مَصْحوب قاصدت کردم
76. که بسط عذر کند پیش تو به وقت مجال
77. ز خُلق های گرانمایۀ تو می دارم
78. امید آن که کنی بر قبول آن اقبال
79. سخن گذاریم از حد گذشت از آن ترسم
80. که در جبین قبولت فتد شکنج ملال
81. دعای جاه توگه نارسیده هنوز
82. به آسمان کند آن را اجابت استقبال
83. همیشه تا که درین غم سرای حادثه زای
84. بود ز سیر مه و مهر گردش مه و سال
85. علوّ نیّرِ اقبال تو بر اوج شرف
86. زآفتاب فزون باد بی گزند زوال
87. قضا معاون تو بالعشى و الاشراق
88. قدر موافق تو بالغدوّ و الآصال
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده