قصیده شمارۀ 46 : در موعظه
1. جاه داری جاهل آسا در سر ای کامل مدام
2. جاهلت خوانم نه کامل چون ترا جاه است کام
3. نام خاص خویش عالِم کردی، امّا عالمی
4. کش بود روی از لئیمی دایما بر پای عام
5. عُمر صرف کسب نام نیک کن کان نامه را
6. چون اجل کوته کند بافی نماند غیر نام
7. کاهلی بگذار و روی همّت خود از همه
8. آر در اتمام کار دین که این است اهتمام
9. گر تمامت اهتمام دین نگردد عاقبت
10. آه ماند حاصلت زان اهتمام ناتمام
11. ظالم نفست ظلام است از پریشانی خویش
12. در دل شب آه دل باشد شهاب آن ظلام
13. بند فرمان شو که گردد خام گاه بندگی
14. چون به جای غل کلاه خواجگی بیند غلام
15. گر بدی ها بینی اندر بادیه صبری بکُن
16. تا در احرام حریم کعبه یابی احترام
17. از کلامت غير لا در کم نشد حرف دگر
18. از تو با سایل تھی زین حرف کم باشد كلام
19. خوست با نقد کمال دل ترا همچون خواص
20. چند داری چشم بر وام لئیمان چون عوام
21. یاد می کن از اجل وز انقلاب او که هست
22. انقلابش مرد توسن نفْس را بر سر لجام
23. عاقبت از همدمان بینی به چشم خود همان
24. خون ایشان را اگر ریزی به تیغ انتقام
25. ظلم کیشان خصم دیننند، ار توان آن قوم را
26. جمع ساز و سر بیفکن کین بود دین را قوام
27. نام حیدر خواهی آزادی طلب چون مصطفا
28. در میانش زن چو حیدر سخت است اعتصام
29. چند بهر خوان ز اخوان گوشه گیری شام و چاشت
30. طعم اطعام ار شناسی کی چشی طعم طعام
31. رَو ز مردان مجرّد جو ردای فقر از آنک
32. عروۀ وثقی است هر تاری از آن بی انفصام
33. فقر بی فرّ تفرّد نیست جز قاف نفاق
34. همچو سیمرغ از عما آن قاف را کم کن مقام
35. آن که می خوانی اقارب جز عقارب نیستند
36. خاصه کز زرشان بود بر فرق تاج احتشام
37. آخ که خود را در اخوّت پخته گوید چون دلش
38. بر سر مالست لرزان با تو خامش گوی خام
39. رو بتاب از خال و عم چون خال و عم با هم غمند
40. غم به روی آفتاب و ماه دل باشد غمام
41. دیدۂ دل گو مهيّا دار شاه از بهر عدل
42. کز ستون عدل بر پایند این نیلی خیام
43. از مشاهیر جهان گر شاه رفت و میر ماند
44. میر را هم نام وی آید ز حق روزی پیام
45. بهر معنی دارد از صورت دل عارف فراغ
46. گرچه مایل می نمایند از نگونساری لیام
47. حال گرم و آتش و جد ار نماید هر دو روی
48. صوفی ار آرام گیرد باشد آن از وی حرام
49. هست در کوی فنا هرجا زمَستان مجمعی
50. هرکه بگذشت از سر و پا زان مجامع یافت جام
51. زاول صبحِ ازل تا آخر شام ابد
52. دل ز یاد غیر لب شستست بر قصد صيام
53. صد کرم کرده مرا بی بیش وز ترک ریا
54. گر بر آن حرفی دو افزاید شود صدر کرام
55. نیمی از هنگامۀ گیتی رود از سلک جمع
56. گر نهد یک اهل دل بیرون از آن هنگامه گام
57. مفضل دریا انامل هر کجا بگشاده دست
58. زان انامل بر کنار لجّۀ جودند انام
59. مدّعی را سازد انفاس صلاح آموز دوست
60. مار را گرداند افسونِ فسون پرداز رام
61. چون بود همسایه را دیوار کوته عیب دان
62. دیدۀ ناعاقبت بین داشتن بر طرف بام
63. صورت ار باشد خشن هست اهل معنی را حسن
64. می نیفتد رخنه از دندانۀ سین در حسام
65. فرق عذرا را چو دربایست باشد تاج زر
66. وامق مفلس ضرورت پای دارد زیر وام
67. چیست عاقل را فضیلت جمع گوهرهای فضل
68. نیست جز غافل چو یابد آن گهرها انقسام
69. بندها بگسسته است از هم دوات فضل را
70. دولتی باشد عجب گر یابد آخر التيام
71. این قصیده چیست قید دلربا کز روی هوش
72. دل ز خاصان یافته در سلک آن قید انتظام
73. از معانی دقیق این عقدۀ بی عد درو
74. هست دام جمله دل ها صید افتاده به دام
75. کرده دل از ظنّ و تخمین منتظم ارکان نظم
76. جامی آن را ساز طی ور خود بود معجز نظام
77. شعر چه بود چشم عقل از جهل در شر دوختن
78. چشم عقل از جاهلی در شر چه دوزی بر دوام
79. آفت از خویش است پس باید درین غربت سرا
80. گوشۀ بی خویشی و کنج سلامت و السلام
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده