شمارهٔ 229
1. گفتی از پیشم برو بگذر ز جان گفتی و رفتی
2. قصه کوته تر بمیرهای ناتوان گفتی و رفت
3. گوئیم هر دم سگ کو گویمت با خاک راه
4. این چنین گر حیف باشد آنچنان گفتی و رفت
5. دی شنیدم کز گدایان درت خواندی مرا
6. این چه تعظیم است خاک آستان گفتی و رفت
7. ای صبا وقتی که پیغامی بما آری ز دوست
8. گر ندانی نام او نامهربان گفتی و رفت
9. سوی ما تا چند اشارتهای پنهان با رقیب
10. این پریشان را ز جمع ما بران گفتی و رفت
11. ماجرای ما چو خواهی باز گفت ای آب چشم
12. پس چرا میایستی چندین روان گفتی و رفت
13. گر به جان گویند نتوان شد سوی جانان کمال
14. سهل باشد این حکایت ترک جان گفتی و رفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده