کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 229

1. گفتی از پیشم برو بگذر ز جان گفتی و رفتی

2. قصه کوته تر بمیرهای ناتوان گفتی و رفت

3. گوئیم هر دم سگ کو گویمت با خاک راه

4. این چنین گر حیف باشد آنچنان گفتی و رفت

5. دی شنیدم کز گدایان درت خواندی مرا

6. این چه تعظیم است خاک آستان گفتی و رفت

7. ای صبا وقتی که پیغامی بما آری ز دوست

8. گر ندانی نام او نامهربان گفتی و رفت

9. سوی ما تا چند اشارتهای پنهان با رقیب

10. این پریشان را ز جمع ما بران گفتی و رفت

11. ماجرای ما چو خواهی باز گفت ای آب چشم

12. پس چرا میایستی چندین روان گفتی و رفت

13. گر به جان گویند نتوان شد سوی جانان کمال

14. سهل باشد این حکایت ترک جان گفتی و رفت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* حریف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد
* علی الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند
شعر کامل
سعدی
* بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالی‌ست
* شب چنین، روز چنان، آه! چه مشکل حالی‌ست!
شعر کامل
هلالی جغتایی
* گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
* گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
شعر کامل
حافظ