کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 640

1. لاابالی را اگر سامان نباشد گو مباش

2. بت پرستی را اگر ایمان نباشد گر مباش

3. دیگری گر بر سر جان میکشد خود را رواست

4. من بجانان زنده ام گر جان نباشد گو مباش

5. کار وصل او اگر آسان برآید دولتی ست

6. ورنه گر کار دگر آسان نباشد گو مباش

7. چون نمیخواهم که باشم یکزمان بی درد او

8. با چنین دردی گرم درمان نباشد گو میاش

9. عاشقان را چون بدردی ذوق عالم حاصل است

10. در جهان گر چشمه حیوان نباشد گو مباش

11. اگر بظاهر دشمنی با ما و در دل دوستی

12. من بدین راضی شدم گر آن نباشد گو مباش

13. بر گدا و پادشا چون رنج و راحت بگذرد

14. گر گدا را نعمت سلطان نباشد گو مباش

15. گر کمال از عشق رویش بی سروسامان شده ست

16. عاشقان را گر سر و سامان نباشد گو مباش

17. بر سر میدان عشق این نفس کافر کیش را

18. می کشم گر لایق قربان نباشد گو مباش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
* چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
شعر کامل
حافظ
* صائب کسی به رتبه شعرم نمی رسد
* دست سخن گرفتم و بر آسمان شدم
شعر کامل
صائب تبریزی
* گر مزاج نخل و نحل از لطف او یابد مدد
* نیش او پر نوش گردد خار آن خرما شود
شعر کامل
سلمان ساوجی