کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 718

1. حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم

2. تو حق شناس نئی ای رقیب من دانم

3. نهاده بر سر خوان عشق او کباب جگر

4. به نیت که نهاد آن نصیب من دانم

5. چو من کشیده ام از جور او بسی فریاد

6. چها کشید ز گل عندلیب من دائم

7. نهفته معنی نازک بسبست در خط بار

8. تو فهم آن نکنی ای ادیب من دانم

9. دلم به زلف تو چونست ازین غریب مپرس

10. که شام چون گذرد بر غریب من دانم

11. صبا چه گفت شنیدی به من رها کن زلف

12. که عطرسای منم قدر طببه من دانم

13. کمال غم مخور از درد دل که دلبر گفت

14. که این علاج نداند طبیب من دانم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دور فلک به چشم تو تعلیم سحر داد
* تا چشم بند مردم دوران کند تو را
شعر کامل
فروغی بسطامی
* اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را
* به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
شعر کامل
حافظ
* روز عید است و من امروز در آن تدبیرم
* که دهم حاصل سی‌روزه و ساغر گیرم
شعر کامل
حافظ