غزل شمارۀ 855
1. روی او از زلف دیدن می توان
2. گل شب مهتابه چیدن می توان
3. گرچه زلف او ز سر تا پا جفاست
4. این جفا از وی کشیدن می توان
5. کشتی مرغی که باشد خانگی
6. گر به بام او پریدن می توان
7. با لب او میوه شیرین وصل
8. گر رسد وفیه رسیدن می توان
9. از دهانش جرعه آب حیات
10. گر بقا باشد چشیدن می توان
11. دل به زخمی از تو ترک ناله گفت
12. وقت مرهم آرمیدن می توان
13. دید عکس جان در آن عارض کمال
14. با عکس گل در آب دیدن می توان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده