خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 229

1. بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت

2. بجز از سخن نشانی نشنیدم از دهانت

3. تو چه معنی که هرگز نرسیده‌ام بکنهت

4. تو چه آیتی که هرگز نشنیده‌ام بیانت

5. تو کدام شاهبازی که ندانمت نشیمن

6. چه کنم که مرغ فکرت نرسد بشیانت

7. اگرم هزار جان هست فدای خاک پایت

8. که اگر دلت نجویم ندهد دلم بجانت

9. چه بود گرم بپرسش قدمی نهی ولیکن

10. تو که ناتوان نبودی چه خبر ز ناتوانت

11. چو کسی نمی‌تواند که ببوسد آستینت

12. برویم و رخت هستی ببریم از آستانت

13. چه گلی که بلبلی را نبود مجال با تو

14. که دمی برآرد از دل ز نهیب باغبانت

15. چه شود که بینوائی که زند دم از هوایت

16. دل خسته زنده دارد بنسیم بوستانت

17. بچه رو کناره گیری ز میان ما که خواجو

18. چو کمر شدست راضی بکناری از میانت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بود از موی سفید امید بیداری مرا
* بالش پرگشت آن هم بهر خواب غفلتم
شعر کامل
صائب تبریزی
* به من چندان گناه از بدگمانی می‌کند نسبت
* که منهم در گمان افتاده پندارم گنه کارم
شعر کامل
محتشم کاشانی
* از سیاهی نامه اعمال خود را پاک کرد
* هر که زین ماتم سرا با موی چون کافور رفت
شعر کامل
صائب تبریزی