مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2364

1. ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته

2. دل میان خون نشسته عقل و جان بگریسته

3. چون به عالم نیست یک کس مر مکانت را عوض

4. در عزای تو مکان و لامکان بگریسته

5. جبرئیل و قدسیان را بال و پر ازرق شده

6. انبیا و اولیا را دیدگان بگریسته

7. اندر این ماتم دریغا تاب گفتارم نماند

8. تا مثالی وانمایم کان چنان بگریسته

9. چون از این خانه برفتی سقف دولت درشکست

10. لاجرم دولت بر اهل امتحان بگریسته

11. در حقیقت صد جهان بودی نبودی یک کسی

12. دوش دیدم آن جهان بر این جهان بگریسته

13. چو ز دیده دور گشتی رفت دیده در پیت

14. جان پی دیده بمانده خون چکان بگریسته

15. غیرت تو گر نبودی اشک‌ها باریدمی

16. همچنین به خون چکان دل در نهان بگریسته

17. مشک‌ها باید چه جای اشک‌ها در هجر تو

18. هر نفس خونابه گشته هر زمان بگریسته

19. ای دریغا ای دریغا ای دریغا ای دریغ

20. بر چنان چشم عیان چشم گمان بگریسته

21. شه صلاح الدین برفتی ای همای گرم رو

22. از کمان جستی چو تیر و آن کمان بگریسته

23. بر صلاح الدین چه داند هر کسی بگریستن

24. هم کسی باید که داند بر کسان بگریسته


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
* نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم
شعر کامل
حافظ
* بد و نیک هر گونه باید کشید
* ز هر تلخ و شوری بباید چشید
شعر کامل
فردوسی
* عالم دیگر به دست آور که در زیر فلک
* گر هزاران سال می مانی همین روز و شب است
شعر کامل
صائب تبریزی