غزل شمارهٔ 3005
1. آن دل که گم شدهست هم از جان خویش جوی
2. آرام جان خویش ز جانان خویش جوی
3. اندر شکر نیابی ذوق نبات غیب
4. آن ذوق را هم از لب و دندان خویش جوی
5. دو چشم را تو ناظر هر بینظر مکن
6. در ناظری گریز و ازو آن خویش جوی
7. نقلست از رسول که مردم معادنند
8. پس نقد خویش را برو از کان خویش جوی
9. از تخت تن برون رو و بر تخت جان نشین
10. از آسمان گذر کن و کیوان خویش جوی
11. برقی که بر دلت زد و دل بیقرار شد
12. آن برق را در اشک چو باران خویش جوی
13. انبان بوهریره وجود توست و بس
14. هر چه مراد توست در انبان خویش جوی
15. ای بینشان محض نشان از کی جویمت
16. هم تو بجو مرا و به احسان خویش جوی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده