غزل شمارهٔ 418
1. سر مپیچان و مجنبان که کنون نوبت توست
2. بستان جام و درآشام که آن شربت توست
3. عدد ذره در این جو هوا عشاقند
4. طرب و حالت ایشان مدد حالت توست
5. همگی پرده و پوشش ز پی باشش تو است
6. جرس و طبل رحیل از جهت رحلت توست
7. هر که را همت عالی بود و فکر بلند
8. دانک آن همت عالی اثر همت توست
9. فکرتی کان نبود خاسته از طبع و دماغ
10. نیست در عالم اگر باشد آن فکرت توست
11. ای دل خسته ز هجران و ز اسباب دگر
12. هم از او جوی دوا را که ولی نعمت توست
13. ز آن سوی کآمد محنت هم از آن سو است دوا
14. هم از او شبهه تو است و هم از او حجت توست
15. هم خمار از می آید هم از او دفع خمار
16. هم از او عسرت تو است و هم از او عشرت توست
17. بس که هر مستمعی را هوس و سوداییست
18. نه همه خلق خدا را صفت و فطرت توست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده