مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 762

1. بدرد مرده کفن را به سر گور برآید

2. اگر آن مرده ما را ز بت من خبر آید

3. چه کند مرده و زنده چو از او یابد چیزی

4. که اگر کوه ببیند بجهد پیشتر آید

5. ز ملامت نگریزم که ملامت ز تو آید

6. که ز تلخی تو جان را همه طعم شکر آید

7. بخور آن را که رسیدت مهل از بهر ذخیره

8. که تو بر جوی روانی چو بخوردی دگر آید

9. بنگر صنعت خوبش بشنو وحی قلوبش

10. همگی نور نظر شو همه ذوق از نظر آید

11. مبر امید که عمرم بشد و یار نیامد

12. بگه آید وی و بی‌گه نه همه در سحر آید

13. تو مراقب شو و آگه گه و بی‌گاه که ناگه

14. مثل کحل عزیزی شه ما در بصر آید

15. چو در این چشم درآید شود این چشم چو دریا

16. چو به دریا نگرد از همه آبش گهر آید

17. نه چنان گوهر مرده که نداند گهر خود

18. همه گویا همه جویا همگی جانور آید

19. تو چه دانی تو چه دانی که چه کانی و چه جانی

20. که خدا داند و بیند هنری کز بشر آید

21. تو سخن گفتن بی‌لب هله خو کن چو ترازو

22. که نماند لب و دندان چو ز دنیا گذر آید


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* اگر عناب دفع خون کند از روی خاصیت
* کنارم از چه رو گردد ز خون دیده عنابی
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* آن که صد نامۀ ما خواند و جوابی ننوشت
* سطری از غیر نیامد که کتابی ننوشت
شعر کامل
نظیری نیشابوری
* شب که سرو قامت او شمع این کاشانه بود
* تا سحر گه بر گریزان پر پروانه بود
شعر کامل
صائب تبریزی