شمارهٔ 467
1. دلم ز سوز جگر دم به دم بمیسوزد
2. کدام دل که ز سر تا قدم بمیسوزد
3. عجب ز مردمک دیده مانده ام که مدام
4. میان آب دو چشم است و هم بمیسوزد
5. ز آه من دمِ باد صبا نمی فسرَد
6. ز سوز من نفس صبح دم بمیسوزد
7. ز می که مونس جان بود بر شکست دلم
8. که در عروق ز اندیشه دم بمیسوزد
9. ز جام جم چه کند مفلسی که در شب تار
10. به دود آه سحر ملک جم بمیسوزد
11. به من نماند ز هستی و نیستی چیزی
12. که برق عشق ، وجود و عدم بمیسوزد
13. اگر بسوخت تنم از سموم غم چه عجب
14. که آدمی ز بس افراط غم بمیسوزد
15. بسوختیم و دمی در رقیب ما نگرفت
16. بلی بلی مگر افسرده کم بمیسوزد
17. ز بس که شعله آهم به شعر در پیچد
18. مداد وقت کتابت قلم بمیسوزد
19. حذر ز سوز نذاری کز آتش سینه
20. به چنگ بر نفس زیر و بم بمیسوزد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده