غزل شمارۀ 109
1. در خون دیده گشته تنم بسمل تو نیست
2. زین مرحمت ملاف که کارِ دل تو نیست
3. از آبگینه حوصلۀ ما تُنُک تر است
4. صبر از دلی طلب که درو منزلِ تو نیست
5. گویا دوانده ریشه نهال محبّتم
6. می بینم از تو آن چه در آب و گلِ تو نیست
7. زین پیش شیشۀ دل ما هم ز سنگ بود
8. بی نسبت، آشنا دل ما با دلِ تو نیست
9. بی یار مانده روی تو از بیم خوی تو
10. ورنه کدام کس که دلش مایل تو نیست
11. بس جانگداز میگذرد سرگذشت شمع
12. پروانۀ نسوخته در محفلِ تو نیست
13. خون تو را چه قدر نظیری خموش باش
14. این بس که دعوی از طرف قاتلِ تو نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده