غزل شمارۀ 110
1. گه تجلّی مانع است و گاه هجران حایل است
2. حیرت اندر حیرتست و مشکل اندر مشکل است
3. بی نهایت از بر ما بود تا مقصد مقام
4. منزل کونین طی کردیم و اول منزل است
5. زخم ما بی طالعان پیدا و پنهان دست و تیغ
6. بخت مقتولی که چشمش بر جمال قاتل است
7. از نم فیضی که با این مشت خاک آمیختند
8. حاملان عرش را بار امانت در گل است
9. عقدۀ ما را رسول و نامه نتواند گشود
10. بعد ظاهربین به چشم و دوری ما در دل است
11. بام و در پر جلوۀ حسن است اهل حال را
12. هرکه صورت دوست میدارد ز معنی غافل است
13. سینه ای بخراش و در وی دانۀ اشکی فشان
14. این که شوری خاک و ریزی تخم را بی حاصل است
15. از حدیث سود و سودا می رمم دیوانه وار
16. حرف لیلی گوی تا دانی که مجنون عاقل است
17. از کرم شاید دری بر روی مسکین واکنند
18. بیشتر شب ها درین درگه نظیری سایل است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده