غزل شمارۀ 111
1. ذوقی به کمالست و وصالی به دوامست
2. امروز به ما منزلت عشق تمامست
3. بر صوفی بی وجد وبالست عبادت
4. بر شیشه که خالی ست زمی سجده حرامست
5. دادیم به معشوقه و می دنیی و دین را
6. بدنام شدن در دو جهان غایت نامست
7. احیای شب ما و صبوحیّ حریفان
8. مهتاب همه روزن و صبح همه بامست
9. جمعی که گرفتاری ایّام شناسند
10. چون شب پره از نور گریزند که دامست
11. می گریم و از گریه چو طفلم خبری نیست
12. در دل هوسی هست ندانم که کدامست
13. ساقی غم دوران مخور و رطل گران ده
14. شادست جهان تا می حُسن تو به جامست
15. گویید به زاهد بچه عصمت نفروشد
16. بوی می دوشینه هنوزش به مشامست
17. رنجور و الم دیده و پیرست نظیری
18. جام سحری چون نخورد ماه صیامست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده