غزل شمارۀ 175
1. جهان جوان شد و عقد بهار می بندد
2. بهار پای جهان در نگار می بندد
3. ز صنع نشو و نما آب و خاک الوان شد
4. جماد و نامیه خود را به کار می بندد
5. نکاح باغ و بهارست و دایۀ بستان
6. میان نرگس و دستار خار می بندد
7. چمن ز صوت بلند هزار پندارد
8. که رنگِ لاله و گل برقرار می بندد
9. ازین حديقه چو گل، زود بایدش رفتن
10. کسی که دل به نوای هزار می بندد
11. مسافران چمن نارسیده در کو چند
12. شکوفه می رود و شاخ بار می بندد
13. ز بی ثباتی گل بر درخت پنداری
14. که غنچه بر سر آتش شرار می بندد
15. گهی که دامن صحرا ز لاله رنگین است
16. بدان که خون دلش در کنار می بندد
17. چه عيش سور میسّر شود ز دورانی
18. که عقد نشئه می با خمار می بندد
19. وصال شمع چه مهلت دهد به پروانه
20. که موم گردن آتش به تار می بندد
21. ز دور چرخ چو ماهیست نان به گردابم
22. که طعمه بر رسن تابدار می بندد
23. متاع بخت نظیری نیافت در غربت
24. امید بار به عزم دیار می بندد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده