غزل شمارۀ 189
1. پیران که دقع قبض طباشيره برده اند
2. آب رخ جوان به دم پیر برده اند
3. چون من هر آن کسان که نفس کرده اند سرد
4. نور سحر به نالۀ شبگیر برده اند
5. سرگشته اند اگرچه به تحصیل تجربه
6. پی تا فراز طارم تدبیر برده اند
7. از سالخوردگان نبود خوش فضول از آنک
8. صحبت به ضيف "خانه تقدیر برده اند
9. پیران ز روز تیره سیه کار می شوند
10. با آن که مو سفید سر از شیر بردهاند
11. بی باکی و غرور جوانی نماند حیف
12. پیران همه خجالت و تقصیر برده اند
13. شادی به شیب کز می و افیون بود چه حظ؟
14. این قوم ره به عیش به تزویر برده اند
15. گر کج شود به ما دل نازک بر آن سزد
16. بار گران به قامت چون تیر برده اند
17. با موی همچو سبحۀ كافور نگروند
18. آنان که دل به زلف چو زنجیر برده اند
19. يوسف فریب گرگ ممثّل کجا خورد؟
20. روبه به صید کردن نخجیر برده اند
21. وحشی چو تو، شکار نظیری کجا شود
22. شهباز را به دام مگس گیر برده اند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده