غزل شمارۀ 25
1. کردم ز شکوه منع دلِ زار خویش را
2. انداختم به روز جزا کار خویش را
3. وقت نظارۀ بت پرهیزکار خوش
4. شویم به گریه دیدۂ خون بار خویش را
5. جرم منست پیش تو گر قدر من کم است
6. خود کرده ام پسند خریدار خویش را
7. صد مشتریست جنس دلم را چو آفتاب
8. من گرم می کنم بتو بازار خویش را
9. ترسم که رفته رفته به بیداد خو کنی
10. بر کین مدار طبع ستمکار خویش را
11. ای دل مجو نجات که صیّاد پیشگان
12. در دام می کشند گرفتار خویش را
13. عمرت بود که دوش نظیری به یاد تو
14. آسان نمود مردن دشوار خویش را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده