غزل شمارۀ 316
1. خسته را فاتحه ای از لب خندان تو بس
2. تشنه را مژده ای از چشمۀ حیوان تو بس
3. بهر در شور شر افتادن سودازدگان
4. هر سحر شورشی از زلف پریشان تو بس
5. ما ننالیم که حسن تو به ما کام نداد
6. دست حُسن تو ازین ظلم به دامان تو بس
7. شاهد دولت ما بی سر و سامانی چند
8. این که فیروز نرفتیم ز میدان تو بس
9. قصّه بسیار شد از بهر قبول سخنم
10. اثر چاشنیی از نمک خوان تو بس
11. عطش بادیه و جوع بیابان دارم
12. جرعۀ زمزمی از چاه زنخدان تو بس
13. جام پر نوش شکوه تو رقیب تو بس است
14. پرده بردار حیای تو نگهبان تو بس
15. خواب ما طاعت شب بستر ما سجادست
16. صبحدم قبلۀ ما چاک گریبان تو بس
17. بر تو حُسن سخن امروز نظیری ختم است
18. هرکه برهان طلبد قول تو برهان تو بس
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده