غزل شمارۀ 322
1. تو کودکی به بزرگان زبان درازی بس
2. به صید شیردلان قصد شاهبازی بس
3. برای قبلۀ اسلام کعبه ساخته اند
4. نیاز خاک سر کوی خانه سازی بس
5. ز شهر گرد به یک تاختن برآوردی
6. ز رخش جور فرود آی ترکتازی بس
7. تو خوب رو به هر آلایشی قبول دلی
8. مساز جامه نمازی، رخ نمازی بس
9. به روی معجزه خال مجاهدی که تو راست
10. برای کشتن اهل فرنگ غازی بس
11. چنان برد دل محمود چشم هندویت
12. که با ایاز بگوید دگر ایازی بس
13. قد چو چنگ نگویم که در کنارم گیر
14. به نغمه ای که ز دورم همی نوازی بس
15. نیاز، شیوۀ ما عاجزان محتاج است
16. تو را که حسن و جمالست بی نیازی بس
17. نقاب طلعت خورشید چند خواهی بود
18. شبا! تو زلف نگارم نیی درازی بس
19. چو صبح بر مه و انجم خلاف می گیرم
20. همین که خصم شود پست سرفرازی بس
21. ز کج قمار نظیری به راستی نبری
22. به کم زنان دغاباز پاکبازی بس
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده