غزل شمارۀ 4
1. زبان پیام هوس داشت شستم انشا را
2. درون سینه بریدم سر تمنّا را
3. چگونه عرض تمنّا کنم که حسن غیور
4. نداده راه درین پرده رمز و ایما را
5. در آن نظاره که بر تیغ و کف شعور نبود
6. ز رشگ سوخته بود آگهی زلیخا را
7. ذخیره ای ز جنون بهار ننهادیم
8. کم است سود تُنُک مایگان سودا را
9. نوازشی اگرم می کند ، محبّت نیست
10. توان شناختن از دوستی مدار را
11. گر از ورع به گدا زاهدان قدح ندهند
12. چه مانع است حریفان بادہ پیما را
13. گذشت شوق ز اندازه گوشۀ نظری
14. که می خموش کند مست بی محابا را
15. به کینۀ دل بی رحم کافرت نازم
16. که کرده است به من دوست گبر و ترسا را
17. بدیهه سنج نظیری اگر تو خواهی بود
18. شکر فروش کنی طوطی شکرخا را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده