غزل شمارۀ 405
1. نخست عشق به میخانه کرد نزول
2. به گردِ مدرسه گردیدنست نامعقول
3. ز راه ضربت دستست رقص بی حالان
4. سماع عشق نخیزد مگر ز اصل اصول
5. کمینه بوالعجبی، در دیار عشق این است
6. که حاکمی شود از حکم کودکی معزول
7. از آن عزیز خراباتیان شدیم، که ما
8. ادب نگاه نداریم، در خروج و دخول
9. برون ز دلبر شهری، درون ز شاهد غیب
10. گنه بطور ملامت کشان، بود مقبول
11. متاع هر دو جهان را به یک گدا بخشیم
12. گر از هزار تمنّا، یکی رسد به حصول
13. بلند شد سخن عشق، لیک معذوریم
14. که نیست رخصت گفتار جز بقدر عقول
15. غرض گدای در دوست بودنست ارنه
16. به گنج ها نکنیم التفات بر مسئول
17. خموش تا نشناسد کسی نظیری را
18. چه لازم است که معلوم گردد این مجهول
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده