غزل شمارۀ 408
1. صبح چو دم برآورد همرهی صبا کنم
2. در خم زلف او روم عقده به عقده واکنم
3. دل ز گشاد ابرویش رفته به چاه غبغبش
4. چنگ به چین زلف او گر نزنم خطا کنم
5. کی شود این کمان به زه؟ ره گر هست بر گره
6. تیر فلک نمی هلده عقده ز هم جدا کنم
7. جز به عنایت و کرم اجر عمل نمی دهند
8. یار به مدّعا شود، کار به مدّعا کنم
9. همدم باد صبحدم، بی خود و مست می روم
10. گر به درخت گل رسم، پیرهنش قبا کنم
11. نذر رضای اوست جان، وقف ارادتش روان
12. عمر اگر وفا کند، حقّ وفا ادا کنم
13. شعلۀ نار اگر شود، در دل موم درشوم
14. کوشم و پر برآورم تازم و جان فدا کنم
15. نامه بری گر آورد، نامه ای از دیار او
16. بس که ز مهر سایمش بر مژه توتیا کنم
17. چون به رقم ز سوی او، پاسخ نامه ام شود
18. بوسه به دست خود زنم، بر لب او ثنا کنم
19. بس که به ذوق بگذرد زندگیم به مهر او
20. بهر حیات خویشتن شب همه شب دعا کنم
21. رفته و کرده نیک و بد، عمر به عشق او گذشت
22. شکر کنم بدانچه شد، تا پس ازین چه ها کنم
23. کرده نیاز دل اثر، رام شدست با نظر
24. باش نظیری این قدر، تا به خود آشنا کنم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده