غزل شمارۀ 409
1. ما حال خویش بی سر و بی پا نوشته ایم
2. روز فراق را شب یلدا نوشته ایم
3. قاصد به هوش باش، که بر یک جواب تلخ
4. عرض هزار گونه تمنّا نوشته ایم
5. شیرین تر از حکایت ما، نیست قصه یی
6. تاریخ روزگار، سراپا نوشته ایم
7. روی نکو معالجۀ عمر کوته است
8. این نسخه از علاج مسیحا نوشته ایم
9. تحقیق حال ما ز نگه می توان نمود
10. حرفی ز حال خویش به سیما نوشته ایم
11. بر ما مسلّم است که منشور راستی
12. بس واژگون تر از خط ترسا نوشته ایم
13. ما از خط پیاله و معشوق، نگذریم
14. درس صلاح تا به همین جا نوشته ایم
15. هر سو که کرده ایم روان کشتی امید
16. طوفان به باد و شور به دریا نوشته ایم
17. هر جادویی که کلک نظیری نموده است
18. خود کرده ایم باطل و، خود وانوشته ایم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده