غزل شمارۀ 410
1. ما به برهان و خبر پیرو ترسا نشویم
2. تا رخ بُت پرستیم شکیبا نشویم
3. در تماشای تو چون آینه گم گردیدیم
4. که ز پیدایی دیدار تو پیدا نشویم
5. مهر بر لب چو سر کیسۀ ممسک زده ایم
6. تا سر شیشۀ می وانشود، وانشویم
7. سرمه در دیدۀ دل، تا نکشد لطف حکیم
8. گر سراپای شود دیده که بينا نشویم
9. برگذر بودن حسن گل و خوبیّ بهار
10. گوشمالی است، که مشغول تماشا نشویم
11. ابتلاهای عزیزان، همه زآنست که ما
12. غرّۀ مهلت ده روزۀ دنیا نشویم
13. نقش امّید به صد دوزخ و دریا، شستیم
14. تا دگر مصدر هر عرض تمنّا نشویم
15. نرود خامۀ تكليف خرد، از سر ما
16. تا چو سودای جنون، بی سر و بی پا نشویم
17. قیمت خاک در آن کوی، به افلاک رسید
18. ما ندانیم چه نرخیم، که بالا نشویم
19. بگذارید که در تنگ شکر، گم گردیم
20. کان پشیزیم، که بیعانۀ سودا نشویم
21. در محبّت دل و دین باختن اول قدم است
22. ما نظیری ز تو خرسند به این ها نشویم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده