غزل شمارۀ 441
1. خود را کباب ازین دلِ خودکام کرده ایم
2. این پاره آتشیست دلش نام کرده ام
3. گر روزگار دشمن من گشته دور نیست
4. خون ها زرشگ در دلِ ایّام کرده ام
5. این دل که در وصال تسلّی ازو نبود
6. خرسندش از تغافل و دشنام کرده ام
7. بی صبرم آن چنانکه به قدر کرشمه یی
8. جانی گرو نهاده، دلی وام کرده ام
9. پیش خیال او حذر ای دل ز اضطراب
10. این صید را به حیله دمی رام کرده ام
11. شام فراق در نظرم داغ حسرتی است
12. هر می که روز وصل تو در جام کرده ام
13. از نیم جرعه لطف، نظیری چه بی خودیست؟
14. این روز وصل بود که من شام کرده ام
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده