غزل شمارۀ 458
1. ما برق جای نور به کاشانه برده ایم
2. آتش به پاسبانی پروانه برده ایم
3. بگرفته خواب دیدۀ بخت و امید را
4. از بس ز وعده های تو افسانه برده ایم
5. با ما اگر خدای کند دشمنی بجاست
6. کز آشنا پناه به بیگانه برده اید
7. این گوشمال در خور ما هست از فراق
8. نام جدایی تو دلیرانه برده ایم
9. مستیم، آن چنانکه به قصد هلاک خویش
10. خنجر به خصم و سنگ به دیوانه برده ایم
11. از سایۀ خودیم رمان ما رمیدگان
12. کز کنج خانه گنج به ویرانه برده ایم
13. حرفی بگو، بپرس، نظیری چه محرمی است
14. حسرت به آشناییی بیگانه برده ایم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده