غزل شمارۀ 468
1. درمان ضعف دل به لب نوشخند کن
2. حرفی بگو و مشک و گلابی به قند کن
3. لب پاک از ترشّح آب حرام کرد
4. طرف ردا به گردن صوفی کمند کن
5. بوی عبوسِ عارف شهرم دماغ سوخت
6. خادم بیار مجمر و فکر سپند کن
7. زهرم به رگ ز حاسد بدگوی می دود
8. نیشم ز دل برآر و علاج گزند کن
9. با ما بد است خصم که خود از چه خوب نیست
10. گو اشتلم به طینت ناارجمند کن
11. آن کس که دین ندارد و گوید که عارفم
12. تكفير او به ملّت هفتاد و اند کن
13. تا کی چو موج آب به هرسو شتافتن
14. در عین بحر پای چو گرداب بند کن
15. نقدت همه ز روی ریا قلب مانده است
16. صرّاف خویش شو سخن چون و چند کن
17. دشمن اگر به سفرۀ تو میهمان شود
18. سر بخش و نام خویش به همّت بلند کن
19. آرایش برون چه کنی پشم گوسپند
20. گرگی که در درونست تو را گوسپند کن
21. افغان که سوختیّ و به مرهم نمی خری
22. آن را که داغ می نهی اول پسند کن
23. عالی نموده عشق نظیری مقام تو
24. معنی بلندآور و دعوی بلند کن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده